دکتر موسی کرمی-دانش آموختۀ دکتری حقوق بین الملل دانشگاه قم
«اگر ایران قدر خود را نداند، دیگران هم قدر او را نخواهند دانست. آنگاه کار به جایی میکشد که نورسیدگانِ سیاست به خود اجازه بدهند که مثلاً بر سر نام چند هزارسالۀ خلیج فارس با او به مشاجره بپردازند» (مانایاد استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن، برگریزان، 1394، ص 75).
اصطلاحِ دیرپایِ «خلیج فارس»، آن به تعبیر شادروان استاد احمد اقتداری، «دریای پرماجرای ایرانی» (خلیج فارس از دیرباز تاکنون، 1387، ص 5)، نه تنها نام یک پهنۀ آبی، که نمادی کهن از ماندگاری و پایاییِ تاریخی، میراث فرهنگی و یگانگیِ ملی ایرانیان است. مناقشه بر سر نام «خلیج فارس» از نیمه های سدۀ بیستم میلادی به این سو (اینجا، اینجا، اینجا)، رفته رفته به صحنه ای برای رویاروییِ دو گفتمان بدل شده است: گفتمان حفظ میراث فرهنگی در برابر گفتمان تحریف هویت و جعل تاریخی-فرهنگی (برای آگاهی از اختلاف در نام گذاری خلیج فارس از چشم انداز حقوق بین الملل، بنگرید به: Ali Omidi, 2024, pp. 1-19). عرصه ای که می توان با آمیزشِ سه حوزۀ یکسره در هم تنیدۀ «حقوق»، «تاریخ» و «فرهنگ»، به کندوکاو پیرامون آن پرداخت. در این میان، پرسشی بنیادین قابل طرح است: آیا می توان نام «خلیج فارس» را به منزلۀ «یک حق فرهنگی جمعی» متعلق به ملت ایران تلقی کرد؟ (برای بررسی نام خلیج فارس از چشم انداز حقوق بین الملل در کل، بنگرید به: سارا اکبری، 1390، صص 301-281). به مناسبت «روز ملی خلیج فارس» در دهم اردیبهشت هر سال که برابر است با اخراج پرتغالی ها از 21 تا 30 آوریل 1622 میلادی از این دریایِ پر رمز و رازِ ایرانی، نگارنده در این نوشتار در پی آن است تا به کنکاش در بنیان ها و بایستگیِ شناساییِ «نام خلیج فارس»به عنوان یک «حق فرهنگی جمعی» دست بزند. برای این کار، او می کوشد از رهگذر سه گفتار، تحلیل خود از موضوع را پیش ببرد که در ادامه خواهد آمد. یادکرد این نکته شایسته می نماید که این نوشتار، نسخۀ بسیار کوتاه شده ای از پژوهشی به نسبت مفصل است که نگارنده امیدوار است بتواند آن را پس از تکمیل، در آیندۀ نزدیک به جامعۀ علمی کشور و پیش و بیش از آن به «او» پیشکش کند؛ «به ایرانم، ایران جاودانه ام»!
1. حقوق فرهنگیِ جمعی: از مفهوم و جایگاه تا بایستگیِ برخورداری ملت ها از آن
جدیدترین تعریفی که در گفتمان حقوق فرهنگی از فرهنگ ارائه شده، تعریف اعلامیۀ فرایبورگ در خصوص حقوق فرهنگی است؛ در مادۀ (الف)2 این اعلامیه در تعریف فرهنگ آمده است: «اصطلاح فرهنگ در برگیرندۀ آن [دسته از] ارزشها، باورها، معتقدات، زبان، دانش و هنرها، سنن، نهادها و سبک های زندگی است که یک فرد یا گروه با آنها انسانیت و معنایی که به هستی و توسعۀ خویش میدهد را، ابراز می دارد». امروزه حقوق ِفرهنگی دسته ای از حقوق مندرج در اسناد بین المللی به ویژه اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را به خود اختصاص داده است. در یک مفهوم کلی می توان گفت: «حقوق فرهنگی حق هایی بشری اند که هدف از آنها تضمین بهره مندی صاحبان حقوق مزبور از فرهنگ و مؤلفه های آن در شرایط برابر، با حفظ کرامت بشری و عدم تبعیض است» (اینجا).
حقوق فرهنگی در مرز میان فرد و جمع معنا می یابند؛ زیرا فرهنگ پدیده ای اجتماعی، میان نسلی و نمادین است که هم فرد را شکل می دهد و هم از جمع تغذیه میکند. در این زمینه، مفهوم «حق فرهنگی جمعی» جایگاه ویژهای یافته است، چون بسیاری از مظاهر فرهنگ، از زبان و آداب و رسوم گرفته تا مکان های مقدس و نام های جغرافیایی، تنها در چارچوب جمعی قابل درک، حفظ و انتقال هستند. وجه جمعی حقوق فرهنگی به طرز فزاینده ای در نظام بین المللی حقوق بشر در حال شناسایی است. برای نمونه، این بعد از حقوق فرهنگی در «اعلامیۀ 1992 ملل متحد دربارۀ حقوق اقلیت های قومی یا ملی، مذهبی و زبانی» و نیز «اعلامیۀ 2007 ملل متحد دربارۀ حقوق مردمان بومی» به رسمیت شناخته شده و به ویژه در سند دوم جامۀ واقعیت به خود پوشیده است. افزون بر این، جمعی بودن حقوق فرهنگی در تفاسیر عمومی کمیتۀ حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و ازجمله در تفسیر عمومی شمارۀ 17 و به ویژه تفسیر عمومی شمارۀ 21 مورد شناسایی و تأکید قرار گرفته است (بنگرید به: فضائلی و کرمی، پاییز 1396، صص 32-9). همچنین کارشناس مستقل حقوق فرهنگی و سپس گزارشگر ویژۀ حقوق فرهنگی، در گزارش های موضوعی خود بر این بُعد از حقوق فرهنگی صحه گذارده اند. این تحولات نشان می دهد که حق فرهنگی جمعی، به تدریج در حال تبدیل شدن به یک هنجار نرم و سپس یک قاعدۀ مستقر در حقوق بین الملل است.
ملت در مؤلفه هایِ سازندۀ خود عناصری معنوی آن هم بیشتر از جنس فرهنگی دارد که روی هم رفته، «روح مشترک ملی» یا به تعبیری «شخصیت معنوی یک کشور» (مانایاد استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن، مرزهای ناپیدا، چ 2، 1389، ص 15) را شکل می دهند. و از همین نقطۀ عزیمت است که می توان به بحثِ حق فرهنگی ملت ها در شکلی جمعی ورود کرد. در فضای کنونی حاکم بر حقوق بین الملل، حقوق فرهنگی عمدتاً بهعنوان حقوقی فردی و جمعی شناخته می شوند که ناظر به آزادی اشخاص و گروه ها برای مشارکت در زندگی فرهنگی، حفظ و انتقال میراث فرهنگی، و بیان و عمل به هویت های فرهنگی خود هستند. با این حال، درک و برداشت گسترده تری از حقوق فرهنگی قابل پیگیری است که در آن، ملت ها نه به عنوان دارندگان مستقیم حق، بلکه در مقامِ حافظان و متولیانِ فرهنگ و میراث فرهنگی خویش، ایفای نقش می کنند. این نقش آفرینی شامل پاسداری از عناصر فرهنگیِ ملموس و ناملموس چون زبان، آیین ها، آداب، و نام های جغرافیایی می شود که هویت تاریخی و فرهنگی یک ملت را شکل می دهند. از این نگرگاه، اگرچه حقوق فرهنگی در اصل برای اشخاص و گروه های فروملی تعریف شده اند، ولی ملت ها به منزلۀ موجودیت هایی تاریخی و فرهنگی، نقشی بنیادین در تضمینِ بقا، تداوم، و انتقال این حقوق دارند. از این رو، در کنار شناسایی حقوق فرهنگی برای افراد و گروه ها، نمیتوان نقش و مسئولیت و بلکه حقِ دولت ها و ملت ها را در حفاظت از بنیادهای فرهنگی خویش نادیده گرفت.
در نگاهی دیگر، حقوق فرهنگی جمعی اگرچه در ادبیات حقوق بینالملل در ارتباط با اقلیت ها، مردمان بومی، یا دیگر گروه های خاص مطرح می شود، اما در بنیاد خود، مفهومی گسترده تر و ژرف تر دارد. این حقوق، صرفاً به گروه هایِ در معرض حذف یا به حاشیه رانده محدود نمی شود و به سخنی دقیق تر، نباید به آنها محدود شود؛ بلکه می تواند و بلکه می بایست شامل ملت ها در کلیت شان نیز باشد. چرا که ملت ها، همانند هر جمع و جماعتِ فرهنگی دیگر، دارای عناصر هویتی مشترک اند: زبان، تاریخ، آداب و رسوم، نمادهای مشترک، خاطره های جمعی و حتی نام هایی که بر سرزمین و مکان ها نهادها ند که گاه خود شکل دهندۀ مهم ترین خاطرات مشترک و حافظۀ جمعی یک ملت به شمار می روند. از این چشم انداز، فرهنگ تنها یک دارایی فردی یا مختص به اقلیت ها و گروه های فروملیِ دیگر نیست، بلکه سرمایه ای مشترک است که ملت ها آن را در درازایِ سده ها به رنج ساخته، با مهر پرورانده و به جان پاس داشته اند. پس همان گونه که حق یک گروه اقلیت یا جمعیت بومی در حفظ میراث و آیین های نیاکانی خود محترم است، حق یک ملت نیز در پاسداشت زبان، نام های جغرافیایی و حافظۀ تاریخی اش، بلکه به طریق اولی، باید به رسمیت شناخته شود. از همین روست که میتوان از حقوق فرهنگی یک ملت در شکلی جمعی سخن گفت. این، نه تعصبِ کور است و نه انحصارگرایی فرهنگی، بلکه پای فشاری بر حقی است جمعی، ریشه دار در اصل حق تعیین سرنوشت ملت ها، و لازم برای نگاهداشت یکپارچگی فرهنگی که البته در بسیاری موارد بر یکپارچگی سرزمینی کشورها به مثابه یکی از اصول بنیادین حقوق بین الملل کنونی، تأثیری چشمگیر دارد. شناسایی حقوق فرهنگی جمعی نه تنها ضرورتی حقوقی، بلکه بایسته ای اخلاقی در برابر بی هویتی و تحریف است. این شناسایی، بنیانی است برای عدالت فرهنگی، احترام متقابل، و صلحی پایدار که از بنیان های منشور ملل متحد در اصول و اهداف آن به شمار می روند.
2. نام های جغرافیایی: از میراث فرهنگی تا حقِ فرهنگی جمعی ملت
یکی از مهم ترین پیوندهای مفهومی در تحلیل حق فرهنگی جمعی، پیوند آن با مفهوم «میراث» (Heritage) است که همچون خود فرهنگ، دارای ابعاد مادی یا ملموس و غیرمادی یا ناملموس است. میراث، یعنی آن چیزی که از گذشته به ما رسیده و وظیفۀ انتقال آن به آینده بر دوش ما نهاده شده است. میراث فرهنگی ناملموس یکی از مظاهر بارز حقوق فرهنگی جمعی است، زیرا نه تنها محصول کنش جمعی به شمار می آید، بلکه استمرار و زوال آن نیز در گرو ارادۀ جمعی است. بر پایۀ تعاریف یونسکو، میراث فرهنگی ناملموس شامل سنت ها، آیین ها، زبان، دانش های بومی، و نظام های معنایی است که به شکل زنده از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. طبق کنوانسیون ۲۰۰۳ یونسکو دربارۀ پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس، این گونه از میراث باید شناسایی، ثبت، و پاسداری شوند، چرا که بخشی از هویت و تداوم فرهنگی جوامع بشری اند. در همین راستا، نام های جغرافیایی تاریخی که حامل هویت، فرهنگ، و حافظۀ یک ملت اند نیز می توانند در زمرۀ میراث فرهنگی ناملموس قرار گیرند، اگر در حافظه و زبان مردم جایگاه پیوسته و درازمدتی داشته باشند. یعنی، «جمع» و «هویت جمعی» در مفهوم میراث فرهنگی نقشی برجسته و نمایان دارد. میراث فرهنگی، یکی از مؤثرترین عوامل هویت بخش هر جامعهای هستند که حفظ و گسترش آنها موجب پایایی و مانایی فرهنگ آن جامعه می گردد (علیرضا مرادی، 1390، ص 60).
در زمینۀ تلقیِ نام های جغرافیایی به عنوان میراث فرهنگی ناملموس، تلاش هایی در سطح بین المللی انجام گرفته است. در این رابطه، افزون بر دستاوردهای کلی یونسکو در حراست از میراث فرهنگی ناملموس، گروه کارشناسان ملل متحد در خصوص نام های جغرافیایی در سال 2002 به تشکیل «گروه کاری ترویج جای نام هایِ گروه های بومی و اقلیت» دست یازید که رسالت آن، نظارت بر فعالیت های مربوط به ترویج نام های جغرافیایی بومیان و اقلیت ها به منزلۀ ابزار بقا/احیای فرهنگی بود. رسالت این گروه کاری در نتیجۀ قطعنامۀ شمارۀ 5 نهمین کنفرانس گروه کارشناسان در نیویورک به سال 2007 توسعه یافت و رهنمودهایی در زمینۀ تحقیقات میدانی، گردآوری الگوهایی برای ترویج این نام ها و برقراری گفت و گو میان دیگر گروه های دخیل در این کار را نیز شامل شد. نام این گروه کاری در نشست فرعیِ بیست و هفتمین جلسۀ گروه کارشناسان در نیویورک در سال 2012 به «گروه کاری نام های جغرافیایی به مثابه میراث فرهنگی» تغییر پیدا کرد (بنگرید به: اینجا). گروه کارشناسان ملل متحد در خصوص نام های جغرافیایی، در روز دوم نشست کارگاه آموزشی 19 تا 23 ژوئن سال 2023 در بالی اندونزی، صراحتاً بیان می دارد که همۀ نام های جغرافیایی حامل میراث فرهنگی ناملموس هستند. گروه کارشناسان در دسامبر 2024، در گزارشی به نسبت مفصل و خواندنی، نقش نام های جغرافیایی در حراست از میراث فرهنگی را تبیین می نماید (برای دسترسی به این گزارش، بنگرید به: اینجا). در این گزارش، رئیس گروه کارشناسان بیان می دارد که دست کم از سال 1987، «نام های جغرافیایی به منزلۀ عناصر مهمِ میراثِ فرهنگیِ ملت ها» در قطعنامه های گروه کارشناسان مورد شناسایی قرار گرفته اند (ص 4).
همان گونه که تلاش برای تجزیۀ بخشی از سرزمین یک کشور، یکپارچگی سرزمینی کشور ذی ربط را مخدوش می سازد، دست یازی به تحریف و تغییرِ برخی نام های جغرافیایی که در نظام فرهنگی، تاریخی و ارزش یک ملت جایگاهی بلامنازع دارند، دست درازی به یکپارچگی فرهنگی آن ملت خواهد بود. به همین خاطر است که دیگر دولت ها و ملت ها، همانگونه که تمامت سرزمینی دیگر دولت ها را محترم می شمارند، باید به نام های جغرافیایی یک ملت که بخشی از میراث فرهنگی و در نتیجه حقوق فرهنگی جمعی آن ملت به شمار می آید، احترام بگذارند.
3. نام خلیج فارس: از میراثِ دیرپایِ تاریخی-فرهنگی تا حق فرهنگیِ جمعیِ ملت ایران
«خلیج فارس» نامی است که از قلب و اعماقِ تودرتویِ تاریخ سر برآورده و در گذر سده های بسیار، در همۀ زبان ها، فرهنگ ها و نظام های دانشیِ شرق تا غربِ گیتی، به عنوان تنها نام معتبر این پهنۀ آبی پذیرفته و استفاده شده است. به گفتۀ اقتداری، نام «دریای پارس» از روزگار هخامنشیان بر روی خلیج فارس گذارده شده است (خلیج فارس، چ 2، 1356، ص 2). در زبان های باستانی همچون اکدی، آرامی و پارسی باستان، واژگانی چون «تایامتو پارسو» (دریای پارس) یا برابرهای آن به کار رفته اند (بنگرید به: ایرج افشار سیستانی، 1384، صص 88-67). در دوران اسلامی، جغرافی دانان، تاریخ نگاران و مسافران بسیاری، نام «بحر فارس» یا «الخلیج الفارسی» را در آثار خود ثبت کرده اند. امری که مورد تأیید گروه کارشناسان ملل متحد دربارۀ نام های جغرافیایی در بیست و سومین نشست این گروه در مارس-آوریل 2006 نیز قرار گرفته است (اینجا). برای مثال، ابنحوقل در کتاب صورة الارض می نویسد: «و اما بحر فارس، فانه البحر الذی یفصل بین أرض فارس و بین بلاد الهند و السند و الزنج» (عبدالکریم مشایخی، 1389، ص 22). این عبارت به روشنی جایگاه مکانی خلیج فارس و ارتباط آن با سرزمین ایران را نشان می دهد. از سده های میانه به بعد، با آغاز دورۀ اکتشافات دریایی و گسترش تعاملات میان شرق و غرب، نقشه های اروپایی نیز گواهی روشن بر استمرار نام «خلیج فارس» به شمار می روند (بنگرید به: پیروز مجتهدزاده، 1383، صص 114-41؛ ایرج افشار سیستانی، 1376، صص 48-38).
نتایج بررسی نقشه های تاریخیِ باقی مانده از جهانگردان اروپایی در سدۀ شانزدهم میلادی نشان می دهد که نام خلیج فارس در نقشه های اروپاییان به اشکال گوناگونی آمده و همواره «خلیج فارس» بوده است (بنگرید به: القاصی و عضدالدینی ملکی، پاییز 1399، صص 86-74). در سده های نوزدهم و بیستم، سازمان هایی چون انجمن سلطنتی جغرافیایی بریتانیا، انستیتو کارتوگرافی پاریس، و ناخداهای نیروی دریایی هند بریتانیا، همگی در نقشه ها و متون رسمی خود از عبارت «خلیج فارس» استفاده کرده اند (بنگرید به: زرقانی و دیگران، 1395، صص 560-543؛ و برای نقشه های تاریخی خلیج فارس، بنگرید به: اینجا). حتی در مکاتبات اداری بریتانیا با شیوخ عرب خلیج فارس هم، واژۀ Persian Gulf به صورت رسمی ذکر شده است. وانگهی، در نامه نگاری هایِ خود شیوخ عربِ خلیج فارس با یکدیگر نیز، «الخلیج الفارسی» به کار رفته است (بنگرید به: استاد محمدعلی موحد، مبالغۀ مستعار، چ سوم، 1400، صص 176-161). آثار عربی سدۀ بیستم نیز نام خلیج فارس را باربار و جای جای به کار برده اند (بنگرید به: پیروز مجتهدزاده، چ دوم، 1388، صص 65-60). در سال ۱۹۴۸، سازمان ملل متحد در اسناد رسمی خود، نام «خلیج فارس» را به عنوان تنها نام معتبر این منطقه بهکار برد. همین روند در اسناد و گزارش های یونسکو، سازمان بین المللی دریانوردی، و مؤسسات نقشه برداری بین المللی نیز استمرار یافته است (برای آگاهی بیشتر از نام خلیج فارس در اسناد سازمان ملل متحد، بنگرید به: لیلا رحمتی پور، اردیبهشت 1393، صص 127-101). از متون تاریخی چون تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، شاهنامه فردوسی، سفرنامۀ ناصرخسرو، تا متون متأخرتر مانند تاریخ عالم آرا، مرآت البلدان، ناسخ التواریخ، و فارس نامه ناصری، همه و همه نام خلیج فارس را به عنوان بخش جدایی ناپذیر از جغرافیای تاریخی ایران بازتاب داده اند (بنگرید به: محسن شاملو، خلیج فارس، 1347، صص 24-10؛ فوزیه جوانمردی، «بررسی پیشینه نام خلیج فارس»، بهار 1397، صص 45-40). امری که نشان از جایگاهِ تاریخی-فرهنگیِ بلامنازع خلیج فارس در اندیشه و زیست جمعی ایرانیان دارد.
پیش تر گفته شد که نام ها تنها برچسب هایی برای تمایز جغرافیایی نیستند، بلکه حامل معنا، حافظه و هویت اند؛ پلی میان گذشته و اکنون، میان جغرافیا و فرهنگ. از این چشم انداز، «نام خلیج فارس» نه صرفاً یک اصطلاح جغرافیایی، بلکه یکی از نمایان ترین جلوه های میراث تاریخی-فرهنگی ملت ایران است. از جنبۀ زبان شناختی و فرهنگی، این نام بازتاب هویت ایرانی و تداوم تمدنی ایران زمین است. خلیج فارس در ذهن و زبان ایرانی، نماد پیوند با تاریخ و حافظۀ فرهنگی است؛ جایی که حماسه ها، دریانوردی ها، و تبادلات تمدنی با دیگر فرهنگ ها رقم خورده است. فراتر از متون، خلیج فارس در آیین ها، باورها، و سنت های مردمان سرتاسر ایران و به ویژه جنوب آن جایگاه ویژه ای دارد. این نمودها را میتوان مصادیق میراث فرهنگی ناملموس دانست. مطالعات بین المللی در زمینه نام نگاری جغرافیایی نیز این رویکرد را تأیید میکنند. گروه کارشناسان ملل متحد در زمینۀ نام های جغرافیایی، با تأکید بر اصول ثبات و احترام به پیشینۀ تاریخی، بارها به کارگیری نام های مستند و تثبیت شده را توصیه کرده است. در قطعنامه های پرشمار این نهاد، مانند قطعنامه های دورۀ هفتم و هشتم کنفرانس استانداردسازی نامهای جغرافیایی (۱۹۹۸ و ۲۰۰۲)، بر بایستگیِ احترام به نام های تاریخی و کاربرد آنها در اسناد رسمی تأکید شده است. نام خلیج فارس در این اسناد همواره به عنوان نام معتبر و تثبیتشده ذکر شده و هیچ جایگزینی برای آن به رسمیت شناخته نشده است. افزون بر اسناد رسمی، ثبت گستردۀ نام Persian Gulf در اطلس های جهانی، پایگاه های دادۀ جغرافیایی، و سامانه های ناوبری جهانی، نشان می دهد که این نام نه تنها در سطح ملی بلکه در نظام دانایی جهانی، تثبیت شده است.
آنچه وجه میراثی این نام را برجسته تر می سازد، پیوستگی آن با حافظۀ تاریخی ملت ایران است. گفته آمد که از حیث مفهومی، حقوق فرهنگی جمعی، حقوقی است که از دل هویت جمعی یک گروه یا ملت برمی خیزد و معطوف به نگاهبانی از عناصر فرهنگ مشترک، حافظۀ تاریخی، زبان، سنت ها، آیین ها و نمادهای جمعی آنان است. همان طور که در حقوق بینالملل معاصر، حقوق فرهنگی گروه های اقلیت به عنوان ابزاری برای مقابله با حذف، یکسانسازی یا استحالۀ فرهنگی شناخته شده اند، برای ملت ها نیز در سطح کلان می توان از چنین حقوقی سخن به میان آورد. ملت ها نیز همچون گروه های فرهنگی فروملی، دارای حافظه ای مشترک هستند که در نمادهایی مانند نام های جغرافیایی، آیین های ملی، و زبان تاریخی شان تجلی می یابد. در این چارچوب، نام «خلیج فارس» نمادی است از حضور تاریخی ایران در منطقه، حافظۀ تمدنی آن، و استمرار فرهنگی یک ملت در تعامل با جغرافیای پیرامونی. حذف یا تغییر این نام، نه تنها یک تحریف جغرافیایی بلکه تعرضی به حق فرهنگی ملت ایران در حفظ روایت تاریخی خود به عنوان موجودیتی مستقل است. اهمیت شناسایی این نام به عنوان یک حق فرهنگی جمعی، در آن است که به دولت ایران، جامعۀ مدنی، و نهادهای فرهنگی امکان می دهد تا با تکیه بر مبانی حقوق بین الملل، از ابزارهای حقوقی برای دفاع از این میراث ناملموسِ بسیار واجد اهمیت بهره گیرند. در واقع، این شناسایی می تواند زمینه سازِ بهره برداری از ظرفیت های موجود در اسناد بین المللی مانند میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، «کنوانسیون 2003 یونسکو دربارۀ پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس»، و «اعلامیۀ جهانی یونسکو دربارۀ چندگونگی فرهنگی (2001)» باشد.
دفاع از نام «خلیج فارس» نه تنها دفاع از یک واژه یا اصطلاح جغرافیایی، بلکه دفاع از حق فرهنگی جمعی یک ملت در روایت تاریخی و هویت فرهنگی خویش است. ایران، همچون هر ملت دیگری، حق دارد حافظۀ تاریخی خود را از تحریف و مصادره مصون بدارد، و در این مسیر، زبان حقوق بین الملل می تواند ابزاری قدرتمند برای این دفاع فرهنگی باشد. در ادبیات حقوق فرهنگی، آنچه تحت عنوان «حق فرهنگی» شناخته می شود، ریشه در پیوند ژرف یک گروه با عناصر خاصی از فرهنگ دارد؛ عناصری که نه تنها با هویت تاریخی آنان درآمیخته، بلکه استمرار، عمق و تعلق معنویِ آنها را نیز اثبات پذیر میسازد (بنگرید به: مصطفی فضائلی و موسی کرمی، 1395، صص 180-105). حال اگر مسئله را در نسبت با نام «خلیج فارس» بررسی کنیم، به روشنی دیده می شود که این نام، برخاسته از یک تداوم تاریخی دیرپاست که ریشه هایش نه در ادعاهای سیاسی معاصر، بلکه در بستر هزاره های تاریخ و حافظۀ فرهنگی ملت ایران ریشه دارد. برخلاف آن، نام گذاری این پهنۀ آبی به «خلیج عربی» نه بر سنتی ماندگار استوار است، نه در متون کهن سابقه دارد، و نه در حافظۀ فرهنگی تمدنی کهن نهادینه شده است. نخستین باری که این نام بهگونه ای هدفمند و سیاسی مطرح شد، به میانۀ سدۀ بیستم بازمی گردد (اینجا، اینجا، اینجا). این به آن معناست که نام مزبور نه برخاسته از حافظۀ فرهنگی بومی یا تداوم سنت های تاریخی، بلکه برآمده از انگیزه های ژئوپلیتیکی و نوعی واکنش سیاسی در برابر قدرت و نفوذ ایران بوده است. از نظرگاه حقوقی، حقوق فرهنگی تنها زمانی شکل می گیرند که عنصر تعلق فرهنگی، حافظۀ تاریخی، و استمرار زبانی-تمدنی وجود داشته باشد. بنابراین، هیچگونه «حق فرهنگی-تاریخیِ جمعی» برای نامِ «خلیج عربی» وجود ندارد که با موازین و اصول حاکم بر نظام بین المللی حقوق فرهنگی سازگار باشد.
این را هم دربارۀ کسان یا نهادهایی که به جای خلیج فارس از «خلیج» استفاده می کنند نباید ناگفته گذاشت که وقتی از «خلیج» به تنهایی استفاده میکنیم، در واقع داریم از یک سوگیری ضمنی حمایت میکنیم که نه تنها فاقد هرگونه پشتوانۀ تاریخی، بلکه در تضاد با حقیقت های مستند و قانونی است. بسیاری از کسانی که فریبکارانه خود را بی طرف می دانند و می نامند (Charles L.O Buderi and Liciana T. Ricart, 2018) و از «خلیج» استفاده می کنند، عامدانه و «شاید» ناخواسته در خدمت یک ادعای بی پایه و اساس قرار می گیرند که از همان ابتدا در برابر تاریخ و حقوق ملت ایران ایستاده است. از این رو، انتخاب نام «خلیج» بدون ذکر «فارس» خود به نوعی پذیرش این تحریف و تهدید به محو تاریخ ایران است. به ویژه در مواردی که برخی نهادها یا رسانه ها از این اصطلاح به عنوان راهی برای «بی طرف» بودن استفاده میکنند، باید یادآور شد که در دنیای حقوق و تاریخ، بی طرفی در برابر ادعاهایی از اساس بی پایه و فاقد اعتبار، عملاً ممکن است به معنی پذیرش یک ادعای نادرست باشد. به طور خلاصه، استفاده از «خلیج» به جای «خلیج فارس» در واقع نه بی طرفی بلکه پذیرش ضمنی یک ادعای واهی است که با هیچ پشتوانۀ تاریخی، فرهنگی و حقوقی حمایت نمی شود. همچنان که وزن مدعای طرفین در این بحث کاملاً متفاوت است و نمیتوان به صرف بی طرفی، اسم «خلیج» را به جای «خلیج فارس» انتخاب کرد.
سخن فرجامین
نظر به محدودیت واژگانی، سخنان بسیاری ناگفته ماند. دفاع از نام خلیج فارس به عنوان بخشی از حق فرهنگی جمعی ایرانیان، نه تنها برای حفظ هویت فرهنگی ایرانیان، بلکه به عنوان یک تکلیف بینالمللی برای پاسداری از چندگونگی فرهنگی در برابر تحریف ها و تهدیدهای جهانی ضروری است. به نظر می رسد با تقویت دیپلماسی فرهنگی، توسل به ابزارهای حقوقی بین المللی و تقید به آگاهی بخشی عمومی می توان از این میراث فرهنگی گران بها در سطح جهانی دفاع و آن را از تهدیدهای بالقوه و بالفعل پاسداری کرد. این دفاع می تواند الگویی برای دیگر ملت هایی باشد که با چالش های همانندی در پاسداری از میراث فرهنگی خود روبه رو هستند. آنچه که هویداست، ریشه های مستحکمِ این نامِ جاودانِ تاریخ در قلب و روحِ یکایکِ ایرانیان از هر قوم و مذهب و در هر کجای گیتی است که «از باد و باران نیابد گزند»! امروزه، نام «خلیج فارس» نه تنها در دل نقشه ها، بلکه در ذهن میلیون ها انسان به عنوان سنگر هویت ایرانی و فرهنگی پابرجاست. نقش پژوهشگران عرصه های گوناگونِ دانشی و ازجمله کارشناسان حقوق بین الملل در پاسداری از نام خلیج فارس را نباید نادیده گرفت. همان گونه که یکپارچگی سرزمینی ایران نیازمند نیروهای مسلح و نظامی است، پاسداری و نگاهداشت یکپارچگی فرهنگی ایران ازجمله در مسئلۀ نام خلیج فارس، به نیروهای علمی-فرهنگیِ دلسوز و متعهد نیاز دارد که پیش و بیش از هر چیز، «مردم» و «سرزمین» ایران خط قرمزشان باشد. خلیج فارس، خلیج همۀ ایرانیان و ایران با چندگونگیِ فرهنگیِ انکارناپذیر آن است و همه باید برای پاسداشت آن بکوشیم. نام این خلیجِ همیشه ایرانی همواره بلند و دست پلیدان و پلشتان از سرزمین پدری و مادری کهن مان کوتاه و همواره دور باد.